همه خلق آنچه ماده وانچه نرند


از درون خازنان یکدگرند

گر دهی نیک نیک پیش آرند


ور کنی بد بدی نگهدارند

زانکه از کوزه بهر عادت و خو


بترابد گلاب و سرکه درو

خویشتن را همی نکو خواهی


وز بد دیگران نه آگاهی

تو که از کرمکی بیازاری


چه کنی با دگر کسی ماری

صبر کن بر سفاهت جاهل


تا شوی سایس ولایت دل

پند عاقل به آخر کارت


کند ار کند تیز بازارت

هست پندت نگاه دارنده


همچو می ناخوش و گوارنده